کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

مسافرت

کوثر جون یه 15 روزی مسافرت بوده گلم مامان و کوثر جون با هم رفتیم پیش مامان جون لار خیلی خوش گذشت حیف که باباجونی نبود و همش دلمون براش تنگ میشد خلاصه کوثری ما که خنده هاش دل همه رو برده بود همه رو به وجد می آورد الان هم همه دلشون براش تنگ شده - مامان جونش و خاله جون خیلی دلتنگشن همین طور کوثر هم دلتنگشونه از وقتی از سفر برگشتیم همش کوثر جون می خوابه فکر کنم می خوابه تا خواب مامان جون و آقاجون و خاله جون و دایی هاش رو ببینه ایشاالله که زودی زود دوباره همشون رو ببینه راستی تو این مسافرت کوثر ما یه زن دایی ناز و خوشگل هم گیرش اومد این دومین عروسی بود که کوثر جون توش شرکت کرده بعد از تولدش ...
29 تير 1390

غلت زدن

سلام به هلوی زندگی مامان بابا خوبی کوثر جونم - امروز که خیلی خوب بودی فدات بشم الان چند روز بود که سعی می کردی بچرخی و غلت بزنی امروز بالاخره موفق شدی من و بابایی کنارت بودیم دیدیم بیدار شدی خیلی آروم به اطرافت نگاه می کردی چون دیدیم ساکتی مشغول تماشای تلوزیون شدیم بعد از 3 دقیقه دوباره بهت نگاه کردم دیدیم داری سعی میکنی بچرخی کاریت نداشتم تا سعی کنی دوباره بعد از چند دقیقه دوباره نیگات کردم الهی یه دفعه جیغم در اومد و به بابایی گفتم ببینش بله با هم دیدیم کوثر جون بالاخره موفق شده غلت بزنه و بچرخه به روی شکمش تو همین وضعیت صورتت رو گذاشته بودی رو تشکت و کنار خودت رو داشتی نیگاه می کردی آروم  و معصومانه به ش...
4 تير 1390

بدون عنوان

سلام دختر نازم امروز اومدم خیلی حرف ها برات بزنم خیلی بزرگ شدی انگا همین دیروز بود که به دنیا اومدی این ٣ ماه خیلی زود برام گذشت حتی ٩ ماه انتظار برای اومدنت هم زود تمام شد الان که دارم این نوشته ها رو برات می نویسم داری سعی می کنی که خودت رو به شکم برگردونی ما شاالله زورت خیلی زیاد شده خیلی غلت میزنی و تقلا زیاد میکنی الان در عرض ٥ دقیقه کل تشک زیر پار رو چرخ زدی دور زدی تمام سعی و تلاشت رو میکنی که برگردی هی خسته می شی اما باز دوباره سعی می کنی از بس غلت زدی از رو تشکت رفتی رو تشک خوب ادامه بده تا منم باقی نوشته هام رو بنویسم تا این جا خیلی شیرین شدی ناز شدی بزنم به تخته خانوم کوچولومون داره جا می افته و هر روز زیباتر میشه ...
2 تير 1390