کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر وماجراهای سفر

سلام به همه دوستهایی که خیلی وقته ازشون خبر ندارم ببخشید که نمیام پیشتون ولی غیر از مامان ریحانه جونی و مامان پرنیا جون و آقا بهروز کسی هم سراغی نمیگیره ازمون .. کوثر تو زادگاهش خیلی داره خوش میگذرونه هر چند دلتنگ بابایی هست ولی چون بازی میکنه همش سرش گرمه ولی من خیلی دلم واسه بابایی تنگیه یه عالمهههههههههههههههههه ...... خب کمی از ماجرا های کوثری بگم هر چند یه عالمه عکس داره ولی چون رم ریدر ندارم نمیتونم بگذارم تو وبلاگ پس فعلا ماجراهاش رو تعریف میکنم اولی ا اجرای دایی جون و کوثر ...... دایی جون خسته از کار برگشته بود خیلی شونه هاش درد میکرد اومدم رگ گردنش رو بگیرم که خوب بشه دایی جون دردش می  اومد و ناله میکرد کوثر داشت ...
6 مهر 1391

کوثر و یک راز

سلام دخملم این مطلب تا وقتی بریم پیش مامان جون و باباجون لار مخفی میمونه آخه شاید ناراحن بشن واسه کارمون رفتیم بندر و یک روزه برگشتیم ولی دایی جون رو هم دیدیم البته دایی جون دهن لقت معلوم نیست الان یه چند نفر موضوع رو گفته ولی فکر میکنم خیلی ها نمیدونن چند تا عکس از شما و دایی جون گرفتم که اینجا واسه یادگاری میگذارمشون کلا با اینکه خیلی بندر نموندیم ولی خاطرات جالبی از خودت به جا گذاشته بودی تو رستوران همش وروجک بازی کردی همه چیز رو میریختی پایین با کار کن های رستووران صمیمی شده بودی وغل یکی از گارسون ها شدی بردت بیرون خلاثه همه رو سرگرم خودت میکردی با دایی جون هم زود خوب شدی و یغلت میکرد تو پاساژ ها میدویدی و از این مغازه میرف...
26 شهريور 1391

کوثر و مسافرت

سلام ما هم بالاخره اومدیم پیش مامان بابایی خیلی خستی روحی داشتم و دلم میخواست پیششون میبودم ولی حیف بازم باید دوری و دلتنگی همسرم رو بکم نمیدونم این دوری ها تا کی ادامه داره هی وای من خلاصه ما اومدیم به زادگاه کوثری و کوثری و مامانی دلتنگ بابایی هستیم هر از گاهی کوثری بابایی رو صدا میزنه یا سراغش رو میگیره معلومه دلش تنگه براش ....اینجا با خانوم ها خیلی خوبی ولی رابطه با آقایون خیلی داغونه با مامان جون از همه بهتری بعدش با خاله جونی و بعد با آقاجون آمنه و فاطمه رو هم دوست داری و میری پیششون ولی با آقایون دیگه خیلی مخالفی و گریه میکنی و نمیری طرفشون...اینجا دو تا نینی تازه اومدن یکی آقا صدرا و یکی آقا پوریا که اول هفته به دنیا اومده پور...
25 شهريور 1391

بازم عکس های کوثری

اینم خنده بازی کوثری که خیلی بامزه است و داره الکی میخنده اینم قهقه کوثری شبیه امیر محمد دستیار پورنگ شده اینم تیپ مسخره کوثر که روسریش اصلا به لباسش نمیاد ولی بامزه شده بود اینم دالی بازی کوثری اینجا داره میگه دالییییییییییییی اینجا هم سرش خورد به دیوار اینها هم عکس های هنری من و کوثری هنوز از خواب بیدار نشدی داری سیب میخوری تو این عکس ها دیگه خود دایی جون هستی ...
20 شهريور 1391

عکس و کمی حرف

همه چیز رو تکرار میکنی حتی اگر گاهی مامانی بی ادبی هم کرد تکرار میکنی وقتی چیزی رو زمین میریزی یا کار بدی انجام میدی بهت میگم بی ادب نکن یا بی تربیت چند روز پیش بهت گفتم بی ادب زود در جواب من گفتی تبیت یعنی بی تر بیت منم دهنم وا مونده بود از جاظر جوابی تو وکلی بهت خندیدم وقتی برنامه ای تموم میشه زود میای میگی تمو شد داشتی بازی میکردی پام روی روسرویت بود بهم گفتی بو اوور یعنی برو اونور پاشو و بشین رو خیلی خوب میگی و دوست داری بشین پاشو بازی کنی اینجا و اونجا رو میگی اینا و اونا ....وقتی کسی میره میگی رشت دیگه فعلا یادم نمیاد اگر چیزی یادم اومد آخر عکس ها اضافه میکنم این جا بیحوصله ای و مامانی داره سر به سرت میگذاره شما هم عصبانی هستی ...
20 شهريور 1391

1 سال و 5 ماهگی کوثری

سلام دخمل گلم امروز 17 ماهه شدی عزیزم روزگار مثل باد میگذره میرسم از روزی که چشم به هم زدنی بزرگ شده باشی از بزرگ شدنت نمیترسم از این میترسم که خواه نا خواه وقتی بزرگ بشی مشغله هات اونقدر زیاد میشه که مثل امروز اینقدر کنار هم نیستیم و با هم الهی همیشه سلامتی تو رو ببینم چه کنارم باشی چه از من دور............ خیلی خیلی خیلی شیرین شدی اونقدر که حد نداره هر روز واژه ی جدیدی رو به زبون میاری شاید خیلی ها رو یادم میره بگم ولی مثل سریال تلوزیونی شدی که هر روز همونی ولی با برنامه ای جدید دیشب وقتی رفتیم خونه دویدی سمت عروسکت و بغلش کردی و از عمق وجودت بهش گفتی عزیییییییییییییزم وای که دلم غش رفت اونقدر با عشق به آغوش کشیدیش که نگو .یاعروسک رو ...
16 شهريور 1391

کوثر و باز هم اسباب کشی و دردسر

اینم یه عکس هنری از نفس مامان سلام دخملم نمیدونم گرفتاری ها کی تمام میشه آرامش نیست تو زندگی بعد از چپ کردن ماشین بابایی که الان کم کم داره یک ماه میششه که بی وسلیه اایم تو این اوضاع خونه هم  عوض شد و باز اومدم تو آپارتمان خیلی خونمون کوچیکه دیگه مجبوریم اجاره نشینی بهتر  از این نمیشه فقط خوبی داره اینه که آدم غرغرویی دور و برمون نیست و تمام واحد ها جوون هستن هر چند فکر کنم بیشتر مردن ولی فکر کنم یکی دو تا خانواده هم هستن خب ولش کنم این چند روز اسباب کشی کردیم و الان هم مستقر شدیم فقط بیشتر از همه نق زدن ها و شیطنت های تو خسته ام کرد از این ور جمع و جور میکردم باز تو میریختی و پخش میکردی و مدام نق میزدی بغل بغل دیوانه شد...
16 شهريور 1391

کوثر و اولین آرایشگاه

سلام دخترکم عزیزکم برای اولین بار شما رو واسه کوتاهی مو بردم آرایشگاه ........ این عکس موهای کوثری بدون نظم و در هم و بر هم روز بعد از عید ما که بیکار عالم بودیم گفتیم ببریمت آرایشگاه بدون برنامه ریزی رفتیم آرایشگاه مردونه ای که بابا میره پیشش به آقاهه گفتیم موهای بچه های کوچیک این سن رو هم کوتاه میکنی گفت بله قرار شد ظهر بریم که خلوت تر باشه خلاصه ظهر با کلی تجهیزات راه افتادیم رفتیم یه عالمه خوردنی و چیزهای سرگرم کننده برات برداشتم که تکون نخوری و گریه نکنی تا موهات رو کوتاه کنیم خلاصه رفتیم و از شانس شما خود آقا آرایشگر گفت بیارین موهاش رو کوتاه کنم و زیر دست شاگردش هم نیوفتادی ....خلاصه روی یه تخته ای که رو صندل...
6 شهريور 1391

کوثر و حرف های جدید

خیلی کلمه ها رو خوب ادا میکنی و خیلی چیزها رو درک میکنی بیشتر اومدم این موارد رو برات بنویسم اسم ها رو خیلی خوب میگی حنانه اسمی هست که عمو دوست داره همش تکرارش کنی و تو هم درست تکرار میکنی نازی رو میگی ناسی ناسی خیلی قشنگ میگی وقتی که یه جاییت درد میکنه زود خودت رو ناسی میکنی جدیدا هم یادگرفتی عروسک هات رو بغل میکنی و میگی عسیسم (عزیزم) و یه عالمه منم بهت ذوق میکنم و وقتی چیزی میریزه رو زمین میخوای بگی ریخت میگی گیخت نونی همون نون که خیلی هم دوست داری مخصوصا تازه و گرم باشه بریم رو میگی ( می) نمیدونم چرا افتاد رو هنوز میگی (تاد) وقتی میخوای دستت رو بگیرم با چیزی بدم دستت میگی (دس) نمی دونم این رو گفته...
6 شهريور 1391