کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

به افتخار نازنین جونم و شیطنت مامانی

سلام نازنین جون من و کوثر هم خیلی دوست داریم شما رو از نزدیک ببینیم آقا بهروز گفت که خیلی عکس های کوثری رو نگاه میکنی و دوست داری منم خواستم ازت تشکر کنم به خاطر این همه محبتت به کوثر فدات شم انشاالله همیشه تو زندگیت موفق باشی   نماز خوندن کوثری   کلاه و شالگردنی که آقابهروز برات سوغاتی داده اینم شیطنت مامانی ( بی حوصله بودیم تو خونه هم تو هم من خواستم کمی سرگرم شیم ولی کلی خندیدم)   ...
27 آذر 1391

کوثر و حاظر جوابی هاش

این روزها خیلی حاظر جواب شدی واسه هر کاری که انجام میدی یه چیزی میگی و واسه هر حرفی کهزده میشه یه جوابی داری وروجک من چند تا رو میخوام تعریف کنم یادت بمونه دیروز خونه بابابزرگت بودیم داشتیم شام میخوردیم شما و ارشیا داشتی بازی میکردی بعد بابابزرگ گفت ارشیا کوثر رو بوس کن یه دفعه تو گفتی نه بوس نه بده همه با این حرف تو تعجب زده و زدیم زیر خنده که از کجا به زبونت اومد گفتی بوس بده........چند روز پیش داشتی طبق معمول کمد کتاب ها رو به هم میریختی رسیدی به فلش کارت هایی که واسه خودت خریدم میخواستی دست بزنی چون میدونستی من اعتراض میکنم و صدام در میاد اول به من میگی مامانی دبا(یعنی دعوا ) نکن میگم برا چی من که دعوات نکردم دوباره میگی دعوا ن...
20 آذر 1391

نوزادی

خیلی دلم واسه روزهای نوزادیت تنگ شده هرچند هنوزم کوچیکی ولی اون موقع مظلومیت خاصی داشتی عزیزم عاشقتم   عکس های 6 ماهگی کوثری  خودم طراحی کردم ...
19 آذر 1391

کوثر و پایان 19 ماهگی و 20 ماهگی و پستونک و قرمزی

سلام دخملم تو خودت بیستی و نمره ی بیستی عزیزم فدات بشم بلبلی شدی واسه خودت خانومی شدی عسلکم امروز 5 روزه با پستونک خدا حافظی کردی بله یکدفعه از روز دوشنبه تصمیم گرفتم پستونک بهت ندم وشما هم بدقلقی نکردی جز موقع خوابت اونم یک دوبار دیگه درخواست پستونک نکردی گهگاهی که سراغش رو گرفتی گفتم هاپو خورده و تو هم دیگه بیخیالش شدی پریروز عروسکت دستت بود و اومدی پیشم و گفتی نی نی پیسی (پستونک) میخواد منم خنده ام گرفته بود که به روش خودت سراغش رو میگرفتی منم گفتم به نی نیت بگو پیسی رو هاپو خورده تو هم همین رو به عروسکت گفتی و رفتی باقی بازیت رو کردی خلاصه تا امروز حداقل راجع به این مورد موفق شدم.......این روزا متوجه این شدم که نسبت به بعضی کارتون ها و...
10 آذر 1391

کوثر و خما

حتما میپرسین خما چیه خب خما همون خرما به زبون کوثری هست میخوام چند تا عکس از چیدن خرما بگذارم البته آخر خرما ها بود و آقاجون داشت هرچی دیگه رسیده بود رو می چید و خوشه های بزرگ خرما که ما بهش میگیم پنگ رو از درخت جدا میکرد و کوثری هم که دوق اینو میکرد که بابایی رفته بالا و گاهی چند دونه خرما هم میریزه پایین و با هر دفعه که میریخت یه هورا میکشید   اینجا داره میگه بابایی بالاست اینم شاخه های خالی شده از خرما اینجا هم دستش پر از خرماست داره جمع میکنه بریزه تو ظرف البته گاهی هم میخورد ...
7 آذر 1391

تاسوعا و عاشورای دوم کوثری

امسال سال دومی بود که محرم رو دیدی و خدا رو شکر تو مراسم شرکت کردی تو مراسم شیرخواران نتونستیم شرکت کنیم بابایی حالش بد بود نشد ما رو ببره روز تاسوعا هم خودمون رفتیم بادیدن مراسم خیلی متعجب بودی و چشم بر نمیداشتی سینه زدن رو هم یادگرفتی و انجام میدادی از دیدن برچم ها خوشحال بودی و ذوق میکردی با خوندن مداحی تو هم میخوندی البته چیزایی که خودت میدونستی چیه شب تاسوعا بابایی رو مجبور کردیم ما رو دوباره ببره سینه زنی به قول کوثری سی زنی از دیدن صدای تبل ها به شور اومده بودی مسخره بود نمیدونستی دست بزنی یا سینه گاهی قاطی میکردی اول دست میزدی و دوباره یادت می اومد باید سینه میزدی نم نم بارون شب تاسوعا رو زیباتر و دلگیر تر کرده بود تو بیخیال نمیشدی ...
6 آذر 1391

عاشورا

ای اهل کوفه رحمی   ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد خواهد که آب گوید اما زبان ندارد دیشب به گاهواره تا صبح دست وپا زد امروز روی دستم دیگر توان ندارد هنگام گریه کوشد تا اشک خود نوشد اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد رخ مثل برگ پاییز لب چو دو چوبه خشک این غنچه بهاری غیر از خزان ندارد ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را یک برگ گل که تاب تیرو کمان ندارد شمشیر اوست آهش،فریاد او تلظی جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد رحمی اگر که دارید یک قطره آب آرید بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد با من اگر بجنگید تا کشتنم بجنگید ...
3 آذر 1391

کوثر و آقا رضا

سلام به همه دوستایی خوبمون حال کوثری رو به بهبودی هست شکر خدا الهی هیچ بچه ای مریض نشه خیلی سخته ببینی بچه های معصوم و بیگناه مریض شدن تازه بازم خوبه این مریضی ها علاج دارن خدا صبر بده پدر مادر هایی رو که با بیماریهای لاعلاج بچه ها شون دارن طاقت میارن و دم نمیزنن الهی همه شفا پبدا کنن. ابن عکس ها مربوط به مسافرتمون هست آقا رضا که حالا صاحب یه دادش ناز به اسم پوریا شده داره با کوثر بازی میکنه رضا کوثر رو خیلی دوست داره و همش میخواست با کوثر باشه و کاراهای کوثر خیلی وقت ها براش جالب هم بود و از کارها تعجب میکرد و میخندید ......این چادری که کوثر و رضا توش هستن رو خاله جون واسه کوثری گرفته دستش درد نکنه همیشه ما رو شرمنده خودش میکنه اگر دقت...
2 آذر 1391
1