کوثر و نصف روز با بابایی
سلام اول به همه دوستام ببخشید که دیر به دیر میام سراغتون آخه خیلی گرفتار کار طراحی شدم خب کمی از دیروز بگم ......دیروز من تو اداره فرهنگ و ارشاد کلاس آموزشی تبلیغات داشتم چون مدیر مسئول کانون تبلیغاتم خلاصه کلاٌس از صبح ساعت 8.5 شروع شد و تا 12.5 طول کشید وعصر هم بود بابا مجبور بود شما رو نگه داره صبح آماده شدیم با بابایی رفتیم مغازه اونجا رفتم خوردنی گرفتم براتون و فرار کردم و شما موندی و بابایی هر چند دلم همش جای شما بود ولی کمی از اینکه پیش بابا بودی و منم ازاد بودم احساس خوبی داشتم خلاصه تا یه دوساعتی که بین کلاس استراحت دادن زنگ زدم به بابایی و بهش میگم چیکار میکنه کوثر بابا میگه بیچاره ام کرده دیوانه شدم از اونور میبین...
نویسنده :
زینب فتوحی
19:57