کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

8 ماهگی

  آرزویم اینست : نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را میخواهد و به لبخند تو از خویش رها میگردد و تو را دوست بدارد، بهمان اندازه که دلت میخواهد   هشت ماهگیت مبارکه عزیزم خیلی زود داری بزرگ میشی تا چشم بر هم بزنم میبینم بزرگ شدی و منم پیر شدم هر چند دوست دارم بزرگ شدنت رو ببینم و به اوج رسیدنت رو ولی این روز های شیرین کودکیت رو خیلی دوست دارم ولی حیف که خیلی زود میگذره    ...
5 آذر 1390

شروع شد

امروز عصر شروع کردی به چهار دست و پا کردن بعد از روزهای سخت خزیدن هر چند خزیدنت کم از چهار دست و پا نداشت ولی امروز شروع کردی به چهار دست و پا کردن مبارکه گلم توی 7 ماه و 27 روزگی چهار دست و پا کردی و بدبختی من هم شروع شد تا الان هم خودت رو به همه چیز میرسوندی ولی از امروز خطری تر شدی گلم ...................   ...
3 آذر 1390

بیخوابی دخملی

چند روز پیش رفته بودیم مغازه پیش بابایی شما طبق معمول اذیت کردی فراوون و آخر شب خوابت میومد و نق میزدی تو راه خونه نزدیک به خونه خوابت برد وقتی ماشین واستاد یکهو بیدار شدی منم زود رفتم تو خونه و خوابوندمت سر جات ولی هر کار کردم شیطنت تو گل کرده بود و جیغ و خنده و منم هر کار کردم نمی خوابیدی بابایی هم چراغ ها رو به خاطر شما روشن نمیکرد ولی فایده ای نداشت وقتی اصرار منو واسه خوابیدن دیدی کم کم گریه کردی دیگه به هیچ صراتی مستقیم نبودی خیلی گریه کردی بابا اومد ورت داشت و تو بغلش خوابوندت شاید بخوابی تو هم بدتر گریه کردی باز خودم گرفتمت بر عکس اون شب کلافه هم بودم تو هم بدتر میکردی خلاصه تونستم بعد از نیم ساعت بخوابونمت همین که گذاشتم...
2 آذر 1390

بازیگوشی های کوثری

  حالا کمی از شیطنت هات بنویسم اول بازم از خوابیدنت بگم وقتی میخوابی خیلی اذیت میکنی و مدام میخوای به اطرافت نگاه کنی و بازی کنی چشمات رو هی میمالی و کلافه ای ولی دست از فضولی برنمیداری وقتی هم بیدار میشی جالب تره به محض اینکه بیدار میشی یکدفعه سرت رو به طرف بالا میچرخونی ببینی بالای سرت چه خبره یا وقتی بیدار میشی زود شروع میکنی به دست زدن و البته همیشه همه بیدار شدن هات با خنده همراهه خیلی وقت ها تا بیدار میشی زود خودم رو بهت میرسونم و کنارت میخوابم که دو باره خوابت ببره و تو هم تا منومیبینی میخندی و دوباره یواش چشمات رو هم میره و دوباره میخوابی ...............از کفش پا کردنت بگم اول اینکه با اینکه مامان جونی بیشتر از 10تا...
2 آذر 1390

شب گردی

  سلام گلم منو ببخش که دیر به دیر آپ میکنم............ از دیشب بگم برات ............اول باید بگم یه چند روزی هست که شما به هم ریخته ای گاهی اوقات تب مختصری داری گاهی بهانه میگیری و مدام گریه میکنی یک بار هم استفراغ زیادی کردی نمی دونم چه کارت شده آزمایش ادار هم ازت گرفتم که مبادا دوباره عفونتت برگشته که خدا رو شکر خبری نبود. خلاصه مدام بغلم هستی چون همش بهانه و ناله خوابیدنت هم اصلا خوب نیست هی بیدار میشی البته الان خیلی راحت و خوب خوابیدی نمیدونم چی شده اما تب که نداری خدا رو شکر آروم خوابیدی ولی دو شب قبل مخصوصا دیشب همش مدام بیدار میشدی و جیغ میکشیدی هر نیم ساعت ربع ساعت و هی تو خواب از این دست به اون دست میشیدی ح...
2 آذر 1390