کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

روز شیرخواران حسینی

مراسم روز شیر خواران حسینی رو امسال برای اولین بار با تو رفتم گلم و به مادر شدنم افتخار کردم. مراسم خیلی زیبا بود و مداحی خیلی خوبی بود و خیلی فضای روحانی و حال و هوای خاصی ایجاد شده بود . صبح از خواب بلند شدی زود آماده کردمت و زود رفتیم هوا بد نبود مجبور شدم صبحانه ات رو ببرم اونجا بهت بدم آخی خیلی زود شروع شده بود. اونجا خیلی دمق بودی و نق میزدی نمیدونم چرا شاید به خاطر این بود که زود بیدار شده بودی خلاصه همش تو بغلم بودی کم کم خوابت برد و مراسم که تموم شد بیدار شدی . خیلی حال عجیبی داشتم شاید امسال حس خاصی نسبت به روضه هایی که خونده میشد داشتم . اینم چند تا عکس خوشمل از شما دختر حسینی من   ...
23 آذر 1390

شیطنت و بازیگوشی کوثری

این دختر ما خیلی شکمو و هر چیزی که میبینه مثل همه نی نی ها اول با دهنش تست میکنه ......... دختر گلم میخوام یه مورد از غفلت های خودم و شکمو بودن شما رو تعریف کنم باید بگم خدا رو شکر که اتفاق بدی برات نیافتاد ..............امروز داشتیم غذا میخوردیم که شما بیدار شدی از دور ما رو نگاه میکردی اما تنبلیت گل کرده بود و نمیومدی جلو خلاصه آخر های غذا بالاخره اومدی پیشمون و میخواستی شیشه سس رو برداری ما هم از جلوت جمعش کردیم من و بابایی غذای تند خیلی دوست داریم و با غذا حتما فلفل میخوریم امروز هم همینطور خلاصه غذا رو که خوردیم بابا بلند شد که بره سر کار آخه خیلی کار داشت مجبور بود زودتر  بره ......خلاصه بابا رفت دم در و منم ظرف غذا رو بر...
22 آذر 1390

تولد ریحانی جون

  ریحانه جون تولدت مبارک انشاالله همیشه سالم و سربلند باشی گلم خیلی دوستت داریم خداي اطلسي ها با تو باشد پناه بي کسي ها با تو باشد تمام لحظه هاي خوب يک عمر به جز دلواپسي ها با تو باشد . ...
22 آذر 1390

کوثر و آقا بهروز

خوب این دفعه از اومدن یه مهمون که به شما خیلی لطف داشته میخوام بگم. بله آقا بهروز دایی نوشین جون اومدن بیرحند و به ما هم یه سری زدن هر چند ما نتونستیم ازشون خوب پزیرایی کنیم آخه موقعی اومدن که شما مریض بودی .....خلاصه اومد پیشمون و یه عالمه هدیه از طرف خودشون و نازنین و نوشین و سیما جون برای شما آوردن و ما رو حسابی خجالت دادن...............شما با دیدن آقا بهروز هیچی نمیگفتی خوشبختانه گریه نکردی بیشتر خجالت میکشیدی یواش یواش یخت آب شد و با اش بازی کردی و میخندیدی و هی به حالت خجالت سرت رو برمیگردوندی طرف بابایی و خودت رو قایم میکردی.........کاش نوشین جون و نازنین و سیمای عزیز هم باهاش بودن و ما هم اونا رو می دیدیم ولی حیف نشد ..............
22 آذر 1390

تقدیم به مامانی و خاله جون

مامان جون و خاله جون هم طبق معمول ما رو با هدایاشون همیشه غافلگیر میکنن و ایندفعه مامان جون یه مقنعه خوشگل برات دوخته که واقعا نازه و شما هم خیلی بامزه میشی توش ......خاله جون هم مثل همیشه واست یه چیز دیگه گرفته یه جوراب شورتی راه راه خوشگل آخه شما نه که خیلی ریزی جوراب شورتی کوچی گیرم نمی اومد خاله هم جایی دیده بود و واست گرفته بود راستی گلم به زودی یه دختر خاله گل هم گیریت میاد و به زودی خیلی خبر های خوشی برات دارم امید وارم زودی بیاد و همه ما رو خوشحال کنه .......................ک این مقنعه هست که مامان جون برات دوخته این شنل ناز رو هم خاله جون برات خریده وقتی تو دل مامان بودی ممنونم خی...
21 آذر 1390

اندر احوالات اینجانب

حالا یه کمی از شرح حالتون بنویسم .................... شما خیلی بلا شدی مدام میخوای وایستی دیوانه کردی منو اگه لحظه ای به ایستم تو هم خودت رو به من میگیری وایمیستی دور تا دور آکواریوم و میز تلوزبون رو بالشت گذاشتم ولی برای شما افاقه نمی نمیکنه و از همه بالا میری انگار مانع ها رو کنار میزنی که به اهدافت برسی خودت رو حتی به دیوار صاف میگیری بلند میشی به پشتی های دور خونه خودت رو میگیری بلند میشی و ر اه میری و خودت رو به من میرسونی و یکدفعه میندازی خودت رو رومن و میخندی از بابا بالا میری خلاصه به جای اینکه چهار دستو پا رفتنت رو تقویت کنی داری راه رفتنت رو تقویت میکنی .........نمیدونم چرا با اینکه غذا خوب میخوری شیر خوردنت زیاد شده زود ب...
21 آذر 1390

محرم کوثر

این چند وقته خیلی گرفتار بودم تازه اینترنت هم طبق معمول مشکل داشته و بعدشم که دهه محرم شد و الان هم که خیلی سخت مریضی خیلی عکس و مطلب دارم برات بگذارم اما فعلا اینو میگذارم تا بعد که هم تکمیل کنم هم اتفاق های جدید رو برات بگذارم به دوستهای خوبمون هم سلامی میدم و باید بدونن که خیلی دلمون براشون تنگ شده مخصوصادیدن نی نی هاشون  فعلا تا بعد بای گلم       ...
21 آذر 1390

محرم و کوثر

سلام شیرین تر از عسلم خوب نمیدونم اول از کجا شروع کنم . خوب اول از آخر شروع میکنم روز تاسوعا صبح زود از خواب بلند شدم و شروع کردم به آماده کردن اول غذات و بعد وسایل هات و بعدم خودت و شما هم مثل دسته گل شدی خلاصه آماده شدیم و رفتیم به طرف هیئت محبان زهرا . هیئت هر سال توی میدون وسط شهر مراسم خودش رو برگذار میکنه خوب چون هوا آفتابی بود خوب بود ولی خیلی سرد شده بود سوز بدی می اومد چه کنم دلم هم طاقت نیاورد که نرم مخصوصا که امسال تو هم بودی و دلم میخواست تو این مراسم شرکت کنی . خلاصه بیرجند سرد ترین مرکز استان توی اون روز شده بود رفتیم مراسم اول بادیدن پرچم ها و خوندن مداح ها حسابی مات و مبهوت شده بودی مخصوصا پرچم های قشنگی که توی هو...
21 آذر 1390

بدون عنوان

عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟ دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی... عصر این جمعه...
6 آذر 1390

اولین محرم کوثر

              خدایا ... جای سوره ای به نام " عشق " در کتابت خالیست ، که اینگونه آغاز میگردد : و قسم به روزی که قلبت را می شکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت پرسیدم ازهلال مـاه چـرا قامتت خـم است؟ آهــی کشیـد و گفـت : که مـاه محـرم است. گفتم که چیست مـاه محـرم ؟ به نالـه گفـت: مـــاه عـــزای اشــرف اولاد آدم اســت ... </ سلام امسال عزیزم اولین محرم شماست ماه محرم حرمت خاصی داره وواسه ما شیعه ها حال و هوای خاصی هم داره امیدوارم وقتی بزرگ شدی تو هم ارتباط خاصی با این ماه برقرار کنی و درس زندگی بگیری و راهت رو از گفت...
6 آذر 1390