کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

لحظه

  به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند. به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند : "روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد. به بچه هایی فکر کن که گفتند : "مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند. به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند. به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود، و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد. من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ، ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فر...
28 آبان 1390

دل نوشته مامانت

سلام گلم شاید چیزی خاص نبود که آپ کنم ولی خیلی کلافه هستم وایه همین گفتم بیام کمی از وضعیت شما بگم شاید کمی روبراه بشم. امروز ٧ ماه ٢١ روزت هست و داری کم کم هشت ماهه میشی خیلی زود گذشت بعضی وقت ها میشینم با خودم به این فکر میکنم که اگه هنوز خدا تو رو به من نداده بود چقدر زندگیم مسخره بود همش تکرار و تکرار و تکرار ولی الان با وجود تو خیلی چیزا فرق کرده خیلی زیاد الان شدی همه زندگی و دنیای کوچیک من شدی هر روز و شب من ، به هر چیزی برتری داری . هر روز هزاران بوسه نثارت میکنم و عشق مادرانه ام رو بهت هدیه میدم بی آنکه زره ای چیزی ازت بخوام هر روز که پیشرفتی از تو میبینم شادمانه میخندم و تو رو به آغوش می کشم. هر روز با خنده هات میخندم و...
27 آبان 1390

تولد رضا جون

امروز تولد رضا جونیه و مامان باباش براش تولد گرفتن ولی حیف که ما پیششون نیستیم به هر حال تفلدت مبارک رضا گلی انشاالله تولد 100 سالگیت همیشه شاد و سالم باشی .................   ...
23 آبان 1390

تولد بابایی

        عزیز دلم امروز روز قشنگیه امروز روز تولد بابایی هست من و تو با هم بهش تبریک میگیم من متاسفانه نتونستم براش چیزی بخرم ولی امروز سعی میکنم غذای خوبی براش درست کنم . کوثر جون یادمه وقتی تو دلم بودی بابایی که دست میزاشت رو دلم شما تندی لگد میزدی انگار دستهای بابا رو حس میکردی یا وقت هایی بود که لگد میزدی بابا که دستش رو میگذاشت شما حرکت میکردی و زیر دست بابا لگد میزدی و جات رو تو دلم تغییر میدادی مهدی جان تولدت مبارک از صمیم قلب دوستت دارم تو این چند سال همیشه واست تنهایی جشن میگیرم امسال اگه نتونستم هدیه ای برات بخرم اما بهترین هدیه زندگیت رو اول سال بهت هدیه دادم. امسال سه نفر...
22 آبان 1390

جنایت کوثر

عسلم بابایی گفت بله موس سوخته مبارکت باشه عزیزم فدای سرت که سوخت ولی اینو نوشتم بدونی که خرابکاری مثل مامانت فدات بشم الهی موس که سوخت موس جدید هم مبارک یه عکس هم از کشیدن سیم موس میگذارم تا گویای حقیقت باشه شاید زیاد واضح نباشه ...
22 آبان 1390

نمیدونم اسم این پست رو چی بگذارم

بازم امروز سلام دو تا حرکت جدید امروز اتفاق افتاد گفتم بنویسم برات یکی اینکه داشتم آشپزی میکردم شما هم طبق معمول با میز کوچیکه کنار تلوزیون بازی میکردی که یکدفعه صدای جیغت بلند شد منم دویدم به طرفت دیدم دست کوچولوی نازت زیر درش گیر کرده الهی بمیرم چیزی نشد ولی دردت اومد الهی قربونت برم منم بغلت کردم یه عالمه بوسیدمت و ازت معذرت خواستم که بی احتیاطی کردم .................... دوم اینکه همینجور که داشتم کارم رو میکردم شما هم بغلم بودی و سرت رو گذاشته بودی رو شونه ام و گاهی هم بر میگشتی ببینی من دارم چیکار میکنم و کم کم روشونه ام خوابت برد این اولین باره که روشونه ام خوابت میبره الهی قربونت برم ناز من   ...
21 آبان 1390

سینی و کوثر

کوثر جونم شما کلا از بشقاب سینی دیس و هر چی مثل اینا باشه خوشت میاد مخصوصا اگه چیزی توشون باشه که دیگه چه بهتر حمله میکنی بهش انگار چه خبره توش خلاصه با سینی واسه خودت اسکی میری شنا میری توش وول میخوری لبه های سینی رو میجوی و خلاصه که شده وسیله بازیت شما نی نی ها بیشتر از اینکه با اسباب بازیهاتون بازی کنید با وسایل خونه مشغولین   ...
21 آبان 1390

کوثر و سبزی پاک کردن

بله گلم شما واسه خودت کد بانویی عسلکم ببین چجور با اشتیاق سبزی پاک میکنی جالب اینجاست قشنگ کنارم مینشستی و اول به من نگاه میکردی که چه کار میکنم وبعد شروع کردی به پاره پاره کردن سبزی ها و بهتر اینجا بود که اصلا طرف دهنت هم نمیبردی حدا رو شکر آخه کثیف بودن خلاصه کلی اینها رو پاره پاره کردی و از من تقلید میکردی و سبزی ها رو میزدی روی سبدی که من سبزی ها رو میریختم توش و بعد هم کارمون که تموم شد رفتیم دست هامون رو شستیم و ناهارمون رو با سبزی های که شما پاک کردی خوردیم ...
21 آبان 1390

کوثر و بارون

سلام گلم هفته پیش چند روز پشت سر هم بارون اومد البته نم نمک ولی صبحها هوا خیلی خوب بود و خیلی حال میداد منم همینجور که بارون می اومد شما رو بردم بیرون با تعجب به قطره های بارون که روی زمین میخورد نگاه میکردی و جیکت در نمی اومد دستت رو زیر بارون باز میکردم تا احساسش کنی ولی بیشتر همون قطره های بارون برات جذاب بودن مخصوصا وقتی یه جا آب حمع بود و قطره ها روی آب می افتادن جوری بهشون نگاه میکردی انگار داری چیزی رو کشف میکنی............   عکس ها همینجوریه بدون شرح فقط قیافه گرفتن شما جلو دوربین ...
21 آبان 1390

کوثر و تنهایی

میدونی گلم تنهایی خیلی بده شما هم وقت هایی که کسی میاد خونمون یا خودمون میریم بیرون کلا خیلی شاد تر میشی و وقت هایی که همش تو خونه هستیم خیلی کسل هستی مثل الان که داری غر میزنی میدونم گلم مشکل تمام نی نی ها مخصوصا اولی های اینه که نتهان نمیشه کاری کرد منم تمام سعی اوم رو میکنم که باهات بازی کنم که شما حوصله ات سر نره عزیزم مامان بابا رو ببخش به خاطر تنهایی هات شاید اگه پیش مامان جون اینا بودیم هیچ وقت شما تنها نبودی و همیشه دورت شلوغ بود اما چه میشه کرد از دست این سرنوشت قربون دختر طراحم بشم عزیزم چقدر قیافه هم میگیری ها اینجا هم طراحی هات رو انجام دادی و برمیگردی خونه ...
21 آبان 1390