کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

واکسن چهار ماهگی

دخمل گلم امروز واکسن ٤ ماهگیت رو زدی امروز صبح که از خواب پاشدی خیلی سر حال بودی الکی الکی می خندیدی فدات بشم یه انرژی عجیبی داشتی دلم داشت برات می سوخت هی از خودت حرکات عجیب در می آوردی و می خندیدی خیلی بامزه شده بودی خلاصه آماده شدیم بریم واسه واکسن و کنترل وزن و قد روی ترازو که خوابوندمت به من نیگااا میکردی و می خندیدی - باز دوباره خوابیدی واسه قدت بازم بهم میخندیدی - جانم نمی دونستی چی در انتظارت هست خلاصه خوابوندمت روی تخت و پاهات رو گرفتم تو هم با تعجب نیگا میکردی و در بین میخندیدی که یهو درد واکسن رو تو پات احساس کردی و اشکت در اومد ای جانم گریه کردی ولی نه زیاد همین که بغلت کرم زود آروم شدی بعدشم دوتای...
9 مرداد 1390

یه خاطره از شیر خوردنت

مشهد رفته بودیم پروما من رفتم تو نمازخونه که بهت شیر بدم چند تا مامان دیگه هم اونجا بودن داشتن به نی نی هاشون شیر میدادن منم نشستم و شروع کردم به شیر دادن به شما - شما هم که یه کم می خوردی باز برمیگشتی به همه نیگاه میکردی دوباره می خوردی باز تا یه صدا می اومد باز دنبال صدا میگشتی - باز همونطور که شیر می خوردی با پاهات فشار میآوردی با پای مامانی و خودت رو میکشوندی پایین - بالانس میزدی - مقنعه من رو میکشیدی لباسم رو میکشیدی خلاصه کشتی منوتا شیر خوردنت تمام شد بقیه مامان ها هم داشتن منو نیگاه می کردن و میخندیدن آخه نی نی های اونا آروم رو پای ماماناشون دراز کشیده بودن و شیرشون رو میخوردن ولی شما هم فضولی می کردی هم شیر میخوردی ...
7 مرداد 1390

یه خاطره هم از هواپیما سوار شدنت

موقعی که تو فرودگاه بندر منتظر هواپیما بودیم متاسفانه پرواز تاخیر داشت و ما هم منتظر شدیم نمی دونم شما تو این 2 ساعت چه کارتون بود که مدام پوشکتون رو خیس میکردی یاکثیف خلاصه پوشک آخر رو هم عوض کردم و موقع پرواز شد من متوجه نشدم که دیگه پوشک نداری از بس ناراحت بودم که دارم از آقا جون و مامان جون دور میشیم - خلاصه سوار هواپیما که شدیم یه 10 دقیقه نگذشته بود که ای وای کوثر پوشکش رو کثیف کرد آنچان کثیف کردی که بوش در اومد   رفتم به مهماندار گفتم می خوام دخملم رو بشورم و پوشکش رو عوض کنم اونم گفت باشه دستشویی رو آمداده کرد منم رفتم پوشکت رو بیارم که دیدم ای داد بیداد از پوشک خبری نیست - خلاصه باز رفتیم دور گشتیم از یه نی نی پوشک گرفتیم...
7 مرداد 1390

سالگرد ازدواج بابا و مامان

چقدر منو دوست داری؟ این است یک عشق جاودانه لحظه ایست عاشقانه کلامیست صادقانه     پرسید چقدر مرا دوست داری ؟ سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ... گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ... عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند . به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * . به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ... به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * . به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . ...
7 مرداد 1390

پیشرفت های کوثرجون

سلام گلم الان که این مطلب رو مینویسم شما خوابی الان 4 ماهت تمام شده فدات بشم - یکشنبه نوبت واکسن 4 ماهگیت هست خیلی بزرگ شدی و بازیگوش و باهوش - از همون روز های اول خیلی به رنگ ها و طرح ها واکنش نشون میدادی و دقت می کردی الان خیلی بیشتر شده بغل هر کسی که میری اول به لباسش نگاه می کنی پرده آشپز خونه رو خیلی دوست داری وقتی بهش نگاه میکنی می خندی یه بار سر موقع از علایقت عکس می گیرم میزارم تو وبلاگت - لثه های نازت شروع به خارش کردن مدام لب پایینت رو میخوری هر دو دستت هم طبق معمول تو دهنت هست و هر از گاهی اوق هم میزنی که بدت میاد از بس دستت رو تا آخر میبری تو گلوت - مدام هم می گی (مممممم مو ما مَم ام ) خلاصه حسابی شیرین شدی جدیدن وقتی می خو...
6 مرداد 1390

بلای مامان

سلام عسل مامان خوبی فرشته ی گلم - الان که دارم این مطلب رو برات می نویسم روپام نشسته ای - تازه شسته بودمت دورت حوله آورده بودم ناگهان بلهههههههههههه رو پای مامانی پی پی کردی ای واییییییییییییییییییییییییی می خواستم مطلبی رو برات بنویسم اینم شد خاطره - و درس عبرتی واسه مامانی که تورو باز نزارم رو پام پس فعلا تا بعد بریم یشورمت ...
6 مرداد 1390

خاله جون

سلام دخملی - الان که این متن رو مینوسیم تو خواب ناز هستی - الان خبر دار شدم خاله جونی رو عقرب نیش زده الهی بمیرم خیلی ناراحت شدم حتما تو هم وقتی بفهمی نارات می شی- عزیز دلم خواهر جونم دوست دارم - انشاالله زود خوب بشی بوسسسسسسسسسسسسسسس ...
5 مرداد 1390

مسافرت نی نی

خوب از مسافرت کوثر جون گفتیم- کمی از مسافرت دخملی گفتیم ولی چند روزی وقفه افتاد و نتونستم باقی مطالب رو بزارم همینطور عکس های جدید - این عکس از خواب ناز گلم تو خونه آقاجون هست خیلی ناز خوابیدی     ...
5 مرداد 1390