کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

شب های قدر

پارسال تو این شب های عزیز تو تو دل مامان بودی ولی خیلی کم حست می کردم . پیش مامان جون لار بودیم و شب احیا با خاله جون و مامان جون رفتیم اینقدر اینا لیلی به لالای من گذاشتن که عصبی می شدم آخه بر عکس همه من دوست نداشتم که کسی بفهمه حامله شدم ولی اینا لج منو در می آوردن .ولی خیلی اون شب جالب گذشت خدا ما رو ببخشه خیلی خندیدیم اون شب آخه خیلی قضیه ها پیش اومد که باعث شد بخندیم آقا جون هم پارسال لار بود بعد از رمضون برگشت دبی خوبه که امسال برای همیشه رفتن به غربت رو ترک کرد.خدایا همیشه سالم و سر بلند کن بزرگ تر ها رو تو این شب ها خیلی دوست دارم برم احیا اگه مامان جون بود حتما باهاش می رفتیم آخه اون تو رو میگرفت و من خیالم راحت بود ولی مگه شما ...
30 مرداد 1390

نی نی باهوش من

دخملم سلام عروسک ناز من وقتی تو آینه خودش رو میبینه میخنده و حرف میزنه و خیلی کنجکاوانه به حرکت دست هاش تو آینه توجه میکنه نشسن رو کم و بیش شروع کردی میشینی ولی به طرف جلو خم میشی خیلی کم تعادل داری ماشاالله پیشرفتت 20 امروز وقتی باهم بازی می کردیم میخندیدی و با دهن باز به صورت من حمله میکردی و میخواستی لپ منو بخوری...... پریروز بغلم بودی صورتم رو به صورتت چسپوندم یکدفعه لوپ مامان رو مکیدی بعدشم با هم خندیدیم فرداش که تو آینه نگاه کردم دیدم جای مکیدن شما تو صورتم زیر پوستم کبودی کم رنگی ایجاد شده به بابایی نشون دادم گفتم ببین دخملت چیکار کرده با صورت من اونم میگه چرا وقتی کار بدی میکنه دخنر منه ولی وقتی میخنده و ناز میکنه دخنر مامانش...
25 مرداد 1390

پیشرفت های دخملی

سلام گل زندگیم- الان 4 و نیم ماهت شده و کلی بلا شدی پاهات رو میاری بالا انگشت شصت پات رو میرسونی به دهنت و می خوریش - همش به رو شکمت هستی و خودت رو با زور پاهات به جلو می رونی - جیغ های وحشتناکت شدید تر شده - بامزه تر شده - حرف زدن هات بیشتر شده البته منظور از حرف زدن هات واژه های مثل هو ها آآ اینا رو با تعجب می گی اوووو - و غیره که خیلی عجیب هستش - و مدام باید باهات بازی کنیم و اگر نه خانوم ناراحت میشن با اسباب بازی هات هم بیشتر بازی می کنی البته بیشتر می خوریشون     یه خاطره هم تعریف کنم دیروز رفتیم بیرون که دنبال یه خونه که بهمون آدرس داده بودن آدرس روی یه کاغذ تو دستم بود به کوچه که رسیدیم هر چی میگشتیم پلاک ...
24 مرداد 1390

دلتنگی های مامان

سلام دخترم میخوام از روز 5 شنبه گذشته حرف بزنم خیلی دلم گرفته بود دلم پر شده بود از غم و دوری شاید وقتی بزرگتر بشی این حس من رو درک کنی خیلی دلم برای مامانم و خواهرم تنگ شده بود خیلی احساس کمبود داشتم دوست داشتم باهاشون بودم و حرف میزدیم می خندیدیم و سر به سر هم میزاشتیم مامانم رو اذیت کنم و اونم با عصبانیت بگه زینب حلالت نمیکنم ها و بعدش با مصی بلند می زدیم زیر خنده خیلی برای این لحظه ها دلم تنگ شده یکهو دلم گرفت و زدم زیر گریه به بابایی زنگ زدم و گفتم دلم برای مامانم تنگ شده اما اون چه کاری از دستش ساخته بود .....هیچی این دلتنگی پایان نداره باید باهاش ساخت.................................
22 مرداد 1390

جیغ زدن کوثر خانوم

سلام گلم الان که دارم متن رو مینویسم طبق معمول خواب تشریف دارین - اول خبر های جدید رو بگم - دایی جون مجی داره امشب میره سربازی زن دایی آمنه خیلی ناراحته و داره غصه می خوره - ما هم هنوز خونه گیرمون نیومده - دستگاه چاپ فلکس بابایی هم راه اندازی شده - و در ضمن رمضون هم شروع شده و امسال اولین رمضونی هست که من و تو و بابا جونی سه نفری با همیم - پارسال یه دو دل مامانی بودی دایی جون ابوالفضل پیشمون بود چقدر خوب بود خوب از شما بگم که خیلی بلا شدی - شنبه شب داشتم باهات بازی میکردم که یکهو جیغ زدی دوباره که قلقلکت دادم خندیدی و با خنده هات جیغ زدی دوباره که اومدم بخندونمت همین روند رو پیش گرفتی و میخندیدی و جیغ میزیدی وای هم بامزه شده بودی و هم ...
18 مرداد 1390

یک روز دیگه

بله همینجور روزهاست که از پی هم میان و میرن- تو داری بزرگ میشی هر روز خوشگل تر و باهوش تر من و بابایی هم به قول قدیمیا داریم پیر میشیم هر چند تا پیری هنوز کلی راهه چهار ماهت تمام شد و مثل یه چشم به هم زدن گذشت الان خیلی شیطون و بلا شدی خیلی کنجکاو میخوای همش به مه چیز چنگ بزنی - از همه چیز سر در بیاری - لمس کنی مزه کنی خلاصه که الانش هم حریفت نمی شم خدا به خیر کنه بزرگ تر بشی چند مورد جالب تو خواب خمیازه میکشی ما دیده بودیم مردم قبل از خواب خمیازه میکشن ولی شما توخواب سحر از خواب پاشدیم داشتم زیر پات رو عوض میکردم کا شما همینجور که تو خواب بودی خمیازه کشیدی و من و بابایی با دیدن این صحنه زدیم زیر خنده - دیشب هم توی خواب همینجور وول...
12 مرداد 1390