کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

ورود کوثر به 11 ماهگی

سلام عزیزم ببخشید که پایان 10 ماهگیت رو بهت تبریک نگفتم بله عزیزم 10 ماه تمام شد و شما 2 ماه دیگه یک ساله میشی خیلی زود گذشت اوایل کمی سخت بود اما خیلی زود هر دومون عاددت کردیم به سختی هاش اخه شیرینی هاش خیلی زیاد بوده تا الان امید وارم هیچ وقت کم نشه ......هفته خیلی شلوغی داشتیم اول کمی از اوضاع و احوالت بگم اونقده شر دی که نگو واقعا خیلی وقت ها کم میارم تا الان که 10 ماهه شدی خیلی راحت بود بزرگ کردنت از اینجا به بعد باید کم حمت رو ببندم و خودب سپر دفاعی برای حمله های شما رو محکم کنم که بتونم از پس وروجک بازی ها و شیطنت هات بر بیام وای اونقده انرژی داری که نگو خیلی بالاپایین میپری خیلی اینور و اونور میری خیلی از روی من و بابایی رد میشی هی...
15 بهمن 1390

کوثر و اشتباه بابایی

این دفعه یه قضیه جالب و بامزه و خنده دار البته واسه من و بابایی خنده داره واسه شما گریه داره.... چند شب پیش دیر وقت بود داشتیم برمیگشتیم خونه شما هم خمار خواب بودی بابایی تو ماشین ترانه های عارف رو گذاشته بود چند روز بود که همش اون بود هر وقت سوار ماشین میشدم من دوست ندارم ولی گاهی تحمل میکنم خلاصه من کلافه شدم به بابایی گفتم اه همش عارف بذار یکی دیگه بخونه اومدم عوض کنم دیدم بابایی دستش رو آورد که بزنه تو دستم که دست نزنم منم زرنگ دستم رو کشیدم ولی دیدم صدا داد .......بله تو دست شما خورد دستش اون زد پشت دست تو و تو هم که بعد از ٨ثانیه گریه ات در اومد آخه تو حال خودت بودی حالا منو میگی مرده بودم از خنده بابایی که خودش نفهمیده ...
2 بهمن 1390

انار نازنین پر کشید

 عزیزم این پست را برای این گذاشتم که بدونی لحظه های تلخ هم تو زندگی زیادن باید باهاشون کنار بیای یا د سهراب بخیر!   آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:   تو مرا یاد کنی یا نکنی   باورت گر بشود، گر نشود   حرفی نیست؛   اما...   نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست   خداحافظ فرشته نازنين و كوچولو.ما دعات كرديم شفات تو رفتن بود...... انار نازنينمون براي هميشه تركمون كرد...........راحت شد از درد...از رنج........... خاله سلام منو به فرشته ها برسون.... ( خیلی تو فکرش بودم خیلی دعا میکردم تا اینکه هفته پیش از مامان نفس جون شنیدم ک...
1 بهمن 1390

کوثر و ارشیا

سلام این دفعه میخوام یه ماجرا از شما و پسر عمه ات تعریف کنم یه روز که خونه پدربزرگت بودیم اون هاهم  اون جا بودن رفتم تو آشپز خونه داشتن به ارشیا سیب میدادن منم نشوندمت روی میز شما زیاد کاری باهاش ندادشتی من پستونکت رو که دستم بود گذاشتم رو میز عمه شما پستونک رو داد دست ارشیا ببینه چکار میکنه آخه اون پستونک نمیخوره ارشیا هم با لثه هاش باهاش بازی میکرد خلاصه تو همین موقع شما دیدی ارشیا داره پستونکت رو میخوره رفتی به طرفش که ازش بگیری اونم هی دستش رو تکون میداد و بازی میکرد تو سعی کردی بگیری اما نمیشد آخه دستش رو تکون میداد این دفعه با تمرکز بیشتری رفتی جلو و پستونک رو گرفتی و خوشحال بردی طرف دهنت که بخوری که من ازت گرفتم و ر...
1 بهمن 1390

احوالات

سلام دختر گلم یه کمی از اوضاع و احوالاتت بگم اول اینکه دندون دومت هم در اومده دندون اول از پایین یکیش در اومده و دومی هم درست بالا سر اولی در اومده قربونت برم منو که اذیت نکردی انشاالله که خودت هم اذیت نشده باشی دندون اولیت وقتی که میخندی خودشو نشون میده اینقده نازی که نگو .......بعد از چنگ زدن شما بگم دیشب داشتم باهات بازی میکردم و برای عروسکت صدا در میآوردم اومدی عروسک رو بگیری منم شیطنت کردم ندادم بهت تو هم نامردی نکردی و دیدی که ندادم بهت چنگ زدی به صورتم بله اینه دست مزدمون.....وقت هایی که موهام رو شونه میکنم خیلی توجهت رو جلب میکنه و میخوای به موهام دست بزنی و میای کنارم میشینی یا خودت رو به من میگیری وامیستی چون موهام بلنده خ...
1 بهمن 1390