کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

:::....خــــونه ی خــــــــــــدا ..::.

.......::::::....خــــونه ی خــــــــــــدا ..::. الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم الو ... الو... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمی ده؟ یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟ بلور اشکی که در چشمانش حلقه ز...
30 بهمن 1390

درس زندگی

در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست ، برخیز تا بگریند . . . کوروش کبیر . . . . دنیای بیرحمیست چه زود پیش چشم عزیزانمان ارزان می شویم چاره کم کردن رابطه ست که لااقل به مفت نفروشنمان < ...
29 بهمن 1390

مسافرت 11 ماهگی

 ولنتاینتون مبارککککککککککککک   ساعت ها میشینی پای اینترنت و فقط وقتت رو به رفرش کردن سایت ها و وبلاگ ها میگذرونی شاید باز بشه واقعا خیلی خسته شدم سرعت اینترنت خیلی فاجعه شده اینتر نت ها اصلا سرعت نداره در واقع فقط کانکت میشه هیچی باز نمیشه از تمام دوستهام معذرت میخوام خیلی سعی میکنم که برم تو وبلاگشون ولی اصلا راه نمیده و هیچی به هیچی ولی سعی ام رو بازم میکنم فقط لطفا از من ناراحت نشین دلم واسه همهتون یه ذره شده مخصوصا واسه دیدن نی نی های نازتون. خوب از مسافرتمون بگم ... عصر روز پنج شنبه بود که بابایی یه اس ام اس از نمایشگاه چاپ مشهد براش اومد و تصمیم گرفتیم بریم هم زیارت هم دیدن نمایشگاه ......صبح زود جمعه راه اف...
26 بهمن 1390

عکس های مسافرت

   ت و ماشین روی صندلی مخصوص نی نی ها( دست مامان جون و آقا جون درد نکنه ) که البته کالسکه ات هست که این کارایی رو هم داره تازه از خواب بیدار شدی و داری هویج میخوری جدیدا هویج رو بادندون هات تکه تکه کوچیک میکنی و میخوری  تو حرم تازه رسیدیم هوا بس نا جوانمردانه سرد بود و برف میاومد مشغول کیک خوردن هستی با دهن پر خیلی با مزه شدی تو هتل ایرانیان الکی داشتی ذوق میکردی و اینور انور میرفتی    اینجا هی عکست رو میگرفتم و خودت هم میخواستی نگاه کنی و ذوق میکردی تو حرم از فضای بزرگ اونجا کلی به وجد اومده بودی و هی واسه خودت میرفتی میگشتی اسباب بازی هات رو هم دورت میریختی...
26 بهمن 1390

๑㋡๑ کوثر و روروک๑㋡๑

سلام فینگلی هی وای من دی دی چیشد کارم در اومد من هر موقع میخواستم جلوت رو بگیرم و متوفقت کنم از روروک استفاده مبکردم .....آره دخترم هر بار که کاری داشتم و میخواستم بهم نزدیک نشی مخصوصا وقتی آشپزخونه رو جارو میکشم یا چیزی سرخ  میکنم نمیخوام بهم نزدیک بشی تو رو تو روروک میگذارم که دیگه نتونی بیای جلوم آشپزخونه چون اوپن هست در نداره و این تنها راهش هست که شما نیای داخل یه کم سطح آشپزخونه بالاتر هم هست واین باعث میشه با روروک نیای داخلش خلاصه با این که خیلی وقت ها توش غر غر میکردی ولی خیلی خوب بود ............اما دیشب در کمال ناباوری دیدم با خونسردی داری از روروک در اومدی و داری جلوم راه میری منو میگی خشکم زده بود باز دوباره گذاشتمت ...
26 بهمن 1390

زیارت امام رضا واسه بار سوم برای کوثر

سلام گلم برای بار سوم هم امام رضا شما رو طلبید و دوروزه رفتیم زیادت و برگشتیم خیلی خوشگذشت با اینکه کم بود ولی خیلی خوب بود بابایی خسته شد بیچاره ولی اونم میگفت خوب بود خلاصه رفتیم رو به سلامتی برگشتیم شما هم طبق معمول خیلی ما رو شاد کردی راستی یه دندون دیگه ات در اومده درسته دیروز تو مشهد سومین دندونت هم در اومد یکی دیگه هم داره درمیاد ماشا الله گاز و گرفتی و داری میری جلو ایشاالله همیشه سالم باشی از دوستهای گلمون که هوامون رو داستن و اومدن بهمون سر زدن ممنونم ببخشید که خیلی وقته نرفتم پیششون حتما میام همه تون رو دوست دارم عکس ها و ماجرای سفرمون رو هم تو پست بعدی میگذارم فعلا با با ی یییییییییییییی   ...
26 بهمن 1390

کوثر و رستوران

حالا از شیطنت های تو میخوام بنویسم اول اینکه دیشب میخواستمبگیرمت میخواستی از دستم فرار کنی که آنچنان با سر مبارکتون زدی تو بینیم که دنیا جلو چشمام تیره و تار شد سرم داشت میچرخید واییییییییی خدایا اونقدر درد داشت که نگو تا ٢ ساعت با اینکه نشسته بودم سرم داشت گیج میرفت .....این از ضربه کاری که به من وارد کردی ..... هفته پیش که با دایی صالح رفتیم بیرون شام بخوریم تو رستوران رفتیم طبقه بالا نشستیم و جوری بودیم که به پایین اشراف داشتیم اول که کلی شیطونی میکردی و هی بلند بلند واسه خودت داد میزدی بعدش که آدرم ها رو دیدی که پایین هستن از اون بالا بلند بلند باهاشون حرف میزدی و داد میکشیدی که بهت توجه کنن بعدشم آقا هه از پایین اومد بالا گفت ا...
26 بهمن 1390

بدون عنوان

چــــﮧ قــــدر سفــــت شــــده پــــدال دوچــــرخــــﮧ ےِ دوســــتےِ مــــآטּ یــــآ مــــטּ خــــستــــﮧ اґ یــــآ شیــــب زیــــآد شــــده شــــآیــــدґ  تــــو دیــــگر پــــآ نمےِ زنــــےِ   ...
25 بهمن 1390