کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

نی نی شکمو

کد کوثری 161 هست همینک نیازمند یاری پیامکتان هستیم   فقط کافیست گوشی رو بردارید و کد 161 رو به شماره زیر ارسال کنید 2000 8080 200 ممنون وقتی کوثر بزرگ شد و آدم معروفی شد قول میده بهتون امضاء بده (چاکر همهتون هستیم) چه عدد باحالی هم گیرمون اومد "ستاد انتخاباتی کوثری "   فقط خواهشا دوبار رای ندید که رای تون باطل میشه ممنونم از شما ...
5 تير 1392

سیب و جدایی

میدونی دخترم مامانت شعر خیلی دوست داره نمیتونم بگم این شعر رو زیاد تر از یکی دیگه دوست دارم چون هر شعری به جای خودش مفهوم زیبایی به همراه داره ولی در کل عاشق شعر خوندنم و اول دبیرستان که بودم معلم ادبیات فارسیم منو با شاعر بزرگ مصدق بیشتر آشنا کرد و به من دفتر شعرش رو داد که برای خودم شعر هاش رو بنویسم و اولین شعرش این شعر بود وبرای این اینو برات اینجا میخوام بنویسم چون جواب های زیبایی در پی این شعر اومده و دو شاعر دیگه یه جورایی حس شاعر اول رو درک کردن و به این شعر جواب دادن و خیلی تاثیر گذار بود برام امیدوارم همه لذت ببرن واینم بشه یکی از خاطرات تو که شاید درس زندگی هم باشه وقتی به معنیش پی ببری   شعر اول رو حمید مصدق گفته بود...
4 تير 1392

مامان تو رو خدا

بازم شاهد حرف های عجیب غریب کوثری دیشب داشتم تو آشپز خونه کار میکردم شما هم با بابا بازی میکردی در کنارش هم غر میزدی یه دفعه نمیدونم از کجا اومد و گفتی مامان تورو خدا میگیم چی میگی تو رو خدا میگم تو رو خدا چی؟ باز گفتی تو روخدا خب یعنی چی همچین با حالت التماس میگفتی و دستت رو باز کردی که بغلت کنم منم که خیلی از خوشمزهگیت خوشم اومده بود بغلت کردم و نازت کردم و بوسیدمت  ولی شما که دیدی این جمله ات خیلی واسه من و بابایی جالب بوده هی مدام تکرار کردی دیوانه کردی منو....... باز دیروز صبح الکی رو زمین میغلتیدی و میگفتی مامان کمکم کن کمک ....من که مرده بودم از خنده میگفتم باشه الان میام نجاتت میدم ..........وقتی بابا میاد خونه به...
27 خرداد 1392

خدا و انسان (پیشنهاد میکنم حتما بخونید هر دو شعر زیباست)

  گلایه ای از خدا، منتسب به دكتر علی شریعتی خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت...
26 خرداد 1392

عکس های جدید کوثری در خرداد 92

این عروسک فضایی که میبینید مال سیسمونی کوثر بوده که مامان جون از دبی براش گرفته کوثر علاقه خاصی بهش داره و اسمش رو نازنین گذاشتیم به گفته بابا که به من میگه اینم نوه شماست نمردیم و نوه امون رو هم دیدیدم کوثر نازنین رو خیلی خیلی دوست داره میگه این نازنین کاظمی هست   اینم کلاه جدید کوثری که بابایی براش گرفته اگر میبینید میخندم واسه اینه که جریان داره خریدن کلاه قربونت برم آخر فشن های عالمی خودت ...
24 خرداد 1392

جدا کردن اتاق کوثری برای خواب

بلاخره زمانش فرا رسیدن که شما جدا بخوابی خیلی وقت بود میخواستم این کار رو انجام بدم ولی هی دلم میسوخت و بیخیال میشدم البته شرایط خونه و آب و هوای سرد هم اجازه این کار رو بهم نمیداد خلاصه الان یک هفته است بعد از راهنمایی مامان های دیگه اتاق خوابت رو جدا کردم هر چند خونه ما خیلی کوچیکه و فاصله این اتاق شما و اتاق ما خیلی کم هست ولی خوب خیلی خوب شده الان یک هفته است که جدا میخوابی شب میام باهات تو اتاق کنارت میخوابم تا خوابت ببره البته درست ترش اینه که بشینم که خودت بخوابی ولی کم کم خلاصه که دو سه روز اول خیلی بد بود شما یکدفعه تو خواب گریه میکردی و من هراسون می اومدم پیشت که از تنها بودنت نترسی مخصوصا اینکه شانس من این کارم بادندون در اوردن...
21 خرداد 1392

مامان دست نزن جیزت میکنم!!!!

این روزا کوثر خانوم خیلی دستور میدن و خیلی زبون دراز شده امروز بهم میگه مامانی به مداد رنگی هام دست نزنی جیزت میکنم !!! منو میگی بهش میگم باشه من مداد رنگی ها تو رو نمیخوام ....این مداد رنگی ها رو بابایی برات خریده و خیلی هم دوستش داری ... دیشب بهت میگم کوثر بیا بخوام رفتی تو بغل بابایی و میگی نمیام تو برو بخوام من نمی خوام بخوابم میخوام پیش بابا باشم بعد دست بابا رو رو صورتت میگذاری که منو نبینی که بهت اخم کردم ..منم بیخیال شدم صبر کردم خودت بیای .....بعد که خواستی بیای کنترل تلوزیون رو برداشتی و میگی خواموش کنم بابا پاشو بخوابیم بابا بیچاره داشت فیلم میدید اومدی بهم میگی بگیر بخواب فردا ببرمت سرسره بازی منم با خنده میگم باشه..... ...
20 خرداد 1392