کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

جیغ زدن کوثر خانوم

سلام گلم الان که دارم متن رو مینویسم طبق معمول خواب تشریف دارین - اول خبر های جدید رو بگم - دایی جون مجی داره امشب میره سربازی زن دایی آمنه خیلی ناراحته و داره غصه می خوره - ما هم هنوز خونه گیرمون نیومده - دستگاه چاپ فلکس بابایی هم راه اندازی شده - و در ضمن رمضون هم شروع شده و امسال اولین رمضونی هست که من و تو و بابا جونی سه نفری با همیم - پارسال یه دو دل مامانی بودی دایی جون ابوالفضل پیشمون بود چقدر خوب بود خوب از شما بگم که خیلی بلا شدی - شنبه شب داشتم باهات بازی میکردم که یکهو جیغ زدی دوباره که قلقلکت دادم خندیدی و با خنده هات جیغ زدی دوباره که اومدم بخندونمت همین روند رو پیش گرفتی و میخندیدی و جیغ میزیدی وای هم بامزه شده بودی و هم ...
18 مرداد 1390

یک روز دیگه

بله همینجور روزهاست که از پی هم میان و میرن- تو داری بزرگ میشی هر روز خوشگل تر و باهوش تر من و بابایی هم به قول قدیمیا داریم پیر میشیم هر چند تا پیری هنوز کلی راهه چهار ماهت تمام شد و مثل یه چشم به هم زدن گذشت الان خیلی شیطون و بلا شدی خیلی کنجکاو میخوای همش به مه چیز چنگ بزنی - از همه چیز سر در بیاری - لمس کنی مزه کنی خلاصه که الانش هم حریفت نمی شم خدا به خیر کنه بزرگ تر بشی چند مورد جالب تو خواب خمیازه میکشی ما دیده بودیم مردم قبل از خواب خمیازه میکشن ولی شما توخواب سحر از خواب پاشدیم داشتم زیر پات رو عوض میکردم کا شما همینجور که تو خواب بودی خمیازه کشیدی و من و بابایی با دیدن این صحنه زدیم زیر خنده - دیشب هم توی خواب همینجور وول...
12 مرداد 1390

واکسن چهار ماهگی

دخمل گلم امروز واکسن ٤ ماهگیت رو زدی امروز صبح که از خواب پاشدی خیلی سر حال بودی الکی الکی می خندیدی فدات بشم یه انرژی عجیبی داشتی دلم داشت برات می سوخت هی از خودت حرکات عجیب در می آوردی و می خندیدی خیلی بامزه شده بودی خلاصه آماده شدیم بریم واسه واکسن و کنترل وزن و قد روی ترازو که خوابوندمت به من نیگااا میکردی و می خندیدی - باز دوباره خوابیدی واسه قدت بازم بهم میخندیدی - جانم نمی دونستی چی در انتظارت هست خلاصه خوابوندمت روی تخت و پاهات رو گرفتم تو هم با تعجب نیگا میکردی و در بین میخندیدی که یهو درد واکسن رو تو پات احساس کردی و اشکت در اومد ای جانم گریه کردی ولی نه زیاد همین که بغلت کرم زود آروم شدی بعدشم دوتای...
9 مرداد 1390

یه خاطره از شیر خوردنت

مشهد رفته بودیم پروما من رفتم تو نمازخونه که بهت شیر بدم چند تا مامان دیگه هم اونجا بودن داشتن به نی نی هاشون شیر میدادن منم نشستم و شروع کردم به شیر دادن به شما - شما هم که یه کم می خوردی باز برمیگشتی به همه نیگاه میکردی دوباره می خوردی باز تا یه صدا می اومد باز دنبال صدا میگشتی - باز همونطور که شیر می خوردی با پاهات فشار میآوردی با پای مامانی و خودت رو میکشوندی پایین - بالانس میزدی - مقنعه من رو میکشیدی لباسم رو میکشیدی خلاصه کشتی منوتا شیر خوردنت تمام شد بقیه مامان ها هم داشتن منو نیگاه می کردن و میخندیدن آخه نی نی های اونا آروم رو پای ماماناشون دراز کشیده بودن و شیرشون رو میخوردن ولی شما هم فضولی می کردی هم شیر میخوردی ...
7 مرداد 1390

یه خاطره هم از هواپیما سوار شدنت

موقعی که تو فرودگاه بندر منتظر هواپیما بودیم متاسفانه پرواز تاخیر داشت و ما هم منتظر شدیم نمی دونم شما تو این 2 ساعت چه کارتون بود که مدام پوشکتون رو خیس میکردی یاکثیف خلاصه پوشک آخر رو هم عوض کردم و موقع پرواز شد من متوجه نشدم که دیگه پوشک نداری از بس ناراحت بودم که دارم از آقا جون و مامان جون دور میشیم - خلاصه سوار هواپیما که شدیم یه 10 دقیقه نگذشته بود که ای وای کوثر پوشکش رو کثیف کرد آنچان کثیف کردی که بوش در اومد   رفتم به مهماندار گفتم می خوام دخملم رو بشورم و پوشکش رو عوض کنم اونم گفت باشه دستشویی رو آمداده کرد منم رفتم پوشکت رو بیارم که دیدم ای داد بیداد از پوشک خبری نیست - خلاصه باز رفتیم دور گشتیم از یه نی نی پوشک گرفتیم...
7 مرداد 1390

سالگرد ازدواج بابا و مامان

چقدر منو دوست داری؟ این است یک عشق جاودانه لحظه ایست عاشقانه کلامیست صادقانه     پرسید چقدر مرا دوست داری ؟ سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ... گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ... عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند . به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * . به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ... به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * . به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . ...
7 مرداد 1390

پیشرفت های کوثرجون

سلام گلم الان که این مطلب رو مینویسم شما خوابی الان 4 ماهت تمام شده فدات بشم - یکشنبه نوبت واکسن 4 ماهگیت هست خیلی بزرگ شدی و بازیگوش و باهوش - از همون روز های اول خیلی به رنگ ها و طرح ها واکنش نشون میدادی و دقت می کردی الان خیلی بیشتر شده بغل هر کسی که میری اول به لباسش نگاه می کنی پرده آشپز خونه رو خیلی دوست داری وقتی بهش نگاه میکنی می خندی یه بار سر موقع از علایقت عکس می گیرم میزارم تو وبلاگت - لثه های نازت شروع به خارش کردن مدام لب پایینت رو میخوری هر دو دستت هم طبق معمول تو دهنت هست و هر از گاهی اوق هم میزنی که بدت میاد از بس دستت رو تا آخر میبری تو گلوت - مدام هم می گی (مممممم مو ما مَم ام ) خلاصه حسابی شیرین شدی جدیدن وقتی می خو...
6 مرداد 1390